شادی شاملو| سفر به ایران طولانیترین سفر مارک جنسین است. توریست دوچرخهسواری که به دنبال تغییر سبک زندگیاش تصمیم گرفته سفر کند. اما در سفر به ایران ماجراهای بسیاری برای او روی داده است.
از فتح قله دماوند تا بادهای مخالفی که دوچرخهسواری را برای او دشوار کرده است. او این روزها مهمان یکی از شهروندان ورزشکار منطقه ما در محله فلسطین است. با ما برای شنیدن ماجراجوییهای او در سفر به ایران و مشهد همراه باشید.
مارک جنسین 31سال دارد. متولد انگلیس و ساکن لندن در محله کمبریج است. صخرهنورد، کوهنورد و یخنورد هم هست. با همان دوچرخه و تجهیزاتش در دفتر شهرآرامحله پذیرای او میشویم. خانم و آقای جوانِ میزبانش هم با دوچرخه تااینجا همراهیاش کردهاند.
اما نخستین نکته جالب درباره مارک، دلیل اصلی سفرش است. اینکه سفر برای او به منزله تغییر در زندگیاش بوده است. میگوید که برای شرکت بیمه و در بخش آمار حوادث کار میکرده، اما یک روز حس میکند دچار روزمرگی شده است و بنابراین تصمیم میگیرد همه چیز را عوض کند.
این تغییر همان شروع دوچرخهسواری دنیاست. بهطوری که حالا پنجسال است این کار را دنبال میکند. البته سفرهایش اغلب کوتاهمدت بودهاند؛ مثلا از کشور خودش به فرانسه یا نروژ. اما حالا سفرش به ایران طولانیترین مسیری است که با گذر از دریای بالتیک و دریای سیاه و عبور از بلغارستان و ترکیه و ارمنستان و سپس ایران به سرانجام رسیده است.
از او میپرسیم چرا کشور ایران؟ دلایلش برای این سفر چیست؟ میگوید: ایران بیشترین آمار حضور دوچرخهسواران توریست را دارد و من بهشدت علاقهمند بودم کشورتان را ببینم. ازطرفی اغلب توصیه میکردند حتما سفری به ایران داشته باشید. البته در سفرهایم به دور دنیا باید حتما به ایران و روسیه میرفتم.
گرچه روند کاری آمدنم به ایران طولانی شد. اما متوجه شدم، ویزای ایران را بهتر میتوانم بگیرم. درنتیجه از خیر رفتن به روسیه گذشتم. مارک از مرز ارمنستان وارد ایران شده و از تبریز، زنجان و تهران گذشته است.
میگوید: در تهران یکی از دوستان دوچرخهسوارم را دیدم که کمی زبان فارسی بلد است. با او به اصفهان رفتم و دوباره به تهران برگشتیم و برای کوهنوردی از کوه دماوند بالا رفتیم که بسیار لذتبخش بود. مسیرهای بعدیام هم ساری، گرگان، گلستان و مشهد بود.
مارک میگوید: بزرگترین مشکلم در سفر، گرفتن ویزا برای ورود به کشورترکمنستان است. صدور ویزا هیچ حساب و کتابی ندارد. دهروزی طول میکشد تا صادر شود اما بازهم ممکن است روندش را طولانیتر کنند و انگار دوست ندارند ویزا بدهند.
حتی امکان دارد آن را در طول سفر لغو کنند. او ادامه میدهد: بهطور کلی مشکل بزرگی در سفرهایم برایم پیش نیامده است. من 31سال دارم و کاملا مستقل هستم و از پس مشکلاتم بر میآیم. البته وقتی دوچرخهسواری میکنی هنگام مشکلات راههای خاصی پیش پایت باز میشود.
بالاخره هر روز مشکلی هست که آدم را به چالش بکشد اما همین پستی و بلندیهاست که سفر و تو را میسازد. صحبت از سختیهای سفر که میشود برایمان تعریف میکند: در مسیر بلغارستان به ترکیه، لب مرز خیلی اذیت شدم.
از من پول میخواستند تا از مرز رد شوم و من پولی نداشتم. تا اینکه یک نفر حاضر شد کمک کند و دوچرخهام را سوار کامیونش کرد اما متاسفانه او هم گفت پول بده تا دوچرخهات را بدهم. بالاخره توانستم رییس آنها را ببینم و بدون دادن پول وارد ترکیه شوم.
جالب است درباره مهمترین مشکل مارک در ایران بشنوید. میگوید: مشکل من باد مخالف بود که وقتی سوار دوچرخه هستی باعث کمشدن سرعتت میشود. هم سخت است و هم آدم را خسته میکند.
از طرفی برای من که از انگلستان با آن آب و هوا آمدهام، گرمای این فصل ایران اذیتم میکند. باید آب بیشتری بخورم که این یعنی حمل مقدار بیشتری آب و درنتیجه بارم سنگینتر میشود.او این را هم اضافه میکند: ایران کشور بزرگی است و رکابزدن هر روز با این بار سنگین خستهکننده است. اما با این موضوع کنار آمدهام.
نظرش را درباره مردم ایران میپرسیم، میگوید: مردم ایران واقعا خوب هستند و مشکلی در آنها نمیبینم. فقط در راه اصفهان مجبور شدیم شب را با دوستم در مزرعهای بمانیم و با وجود اینکه از صاحب مزرعه اجازه گرفتیم، او تمام اسبابهای ما را گشت و چاقوی دوستم را برداشت. من خیلی تعجب نکردم ولی دوستم حس خوبی نداشت. صاحب مزرعه با ما درباره داعش و تروریسم صحبت کرد.بعد هم به ما گفت از مزرعهاش برویم.
مارک با وجود این ماجرا بازهم از مردم ایران تعریف میکند و در ادامه حرفش میگوید: مردم ایران رفتار بسیار خوبی با من دارند. آنها برای رفع مشکلاتم به من کمک میکنند. میوه و غذا میدهند. حتی وقتی از کنارم رد میشوند، دوباره برمیگردند تا به من چیزی بدهند یا مهمانم کنند. بهنظر من مردم دنیا، کشور شما را نمیشناسند.
بارها پیش آمده بود که دوستانم از آمدن من به ایران ناراحت بودند و میترسیدند اتفاقی برای من بیفتد. اما من تلاش خواهم کرد به آنها بگویم ایران آن چیزی نیست که دربارهاش تبلیغ میشود.
سؤال بعدی ما درباره شهرمان مشهد است. در اینباره نظر مارک اینگونه است: بیشتر از دوروز نیست که وارد مشهد شدهام و درست نمیتوانم درباره جادهها، خیابانها و آدمهایش چیزی بگویم.
اما بهطور کلی مشهد آن چیزی نبود که فکرش را میکردم. با وجود اینکه دومین کلان شهرایران است اما به شلوغی و بزرگی تهران نیست. من با تهران نتوانستم کنار بیایم ولی از محیط مشهد خیلی خوشم آمد.اینجا واقعا حس نمیکنی در شهری بزرگ هستی.مارک با خوشحالی درادامه حرفش میگوید که امشب با میزبانش به حرم خواهند رفت و خیلی مشتاق دیدن این مکان مقدس است.
دوچرخهاش را کنار دفتر نشریه ما پارک کرده است به دوچرخهاش اشاره میکنیم و میپرسیم که چه وسایلی همراهش دارد. او هم باحوصله جواب میدهد:کیسه خواب، چادر، اجاق گازی کوچک، کارد، کمی پوشاک و وسایل بازی برای شبهایی که در کنار جاده دور از منطقه مسکونی اطراق میکنم،همچنین وسایلی برای تعمیر دوچرخهام.
مارک ادامه میدهد: خوشبختانه لاستیکهای دوچرخهام را عوض کردهام و بسیار مقاوم هستند. اما تا بهحال در این سفر فقط یکبار پنچر کردم. آنهم بعداز 5هزار کیلومتر رکابزدن. کلا چرخ عقبم بیشتر پنچر میشود که تعمیر آن خیلی وقتگیر و سخت است چون باید دوچرخه را برعکس کنم و درنتیجه بهاشتباه بعد از اینکه دوچرخه را برمیگردانم متوجه میشوم چرخ جلو را عوض کردم.
او اضافه میکند: بدنه دوچرخهام سبک نیست. جنسش از استیل است چون برای سفر و مسافتهای طولانی بدنه به صورتی ساخته شده که عمر بیشتری داشته باشد و از طرفی راحت تعمیر بشود. اگر جنس بدنه از پلیکربن بود، سبکتر میشد اما تعمیرش خیلی مشکل بود. این بدنه راحت قابل بازکردن و بستن است و در سفرم هنگام مسافرت با کشتی، مجبور هستم آن را باز کنم تا قابل حمل شود.
اما مسیر بعدی سفر این توریست ماجراجو ترکمنستان است. میگوید اگر ویزایم را بگیرم، از مشهد به ترکمستان میروم و بعد تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان، چین و مغولستان. دوباره برمیگردم چین و شانگهای و از آنجا با کشتی میروم اوزاکا در ژاپن و چندماهی آنجا خواهم ماند. شاید کل زمستان را بمانم.
درباره هزینه سفرهایش میپرسیم. اینکه چگونه آن را تأمین میکند. مارک با لبخند توضیح میدهد: بهطورکلی سفرهایم پرهزینه نیست. وسیله اصلی پاهایم است که با آنها رکاب میزنم و تنها چیزی که باید پرداخت کنم پولی برای غذا و مکانی برای اطراق است.
در این بین غذای ارزان میتوان پیدا کرد. خوب آدم با خوردن چند میوه هم سیر میشود. اما درباره اطراق از طریق شبکههای اجتماعی که در آنها عضو هستم مثل «»worm showers» که مخصوص ساماندهی دوچرخهسواران توریست است.
همینطور سایت «cush serving » افرادی را پیدا میکنم که جای خواب و غذا را در اختیارم میگذارند یا هاستل که هتلهای کوچک و مسافرخانههای ارزانقیمت که هزینه کمی می گیرند. البته در بعضی کشورها این سایتها عضوی ندارند. مثلا در منطقه بالتیک از همه سختتر بود چون کسی اعلام همکاری نکرده بود.
توریست ورزشکار ابایی ندارد که بگوید در سفر برای کمشدن هزینههایش یا برای جای خواب و غذا کار هم میکند. تعریف میکند: افراد زیادی هستند که به من کار پیشنهاد میکنند و من هم میپذیرم.
بدینصورت در قبال کار، غذا و مکان رایگان به دست میآورم و هم اینکه با فرهنگ مردم کشورهای مختلف آشنا میشوم. در ژاپن قرار است در یک مجموعه بزرگ زمستانی کار کنم. البته در ایران هنوز امکان کارکردن پیش نیامده است.
به انتهای گفتگویمان که میرسیم، جسته و گریخته از همهجا صحبت می کند. میگوید دوست دارد کشورهای امریکای جنوبی مثل آرژانتین و شیلی و بولیوی را ببیند. همینطور سفری به نیوزلند داشته باشد.
پایان حرفش هم دوباره صحبت از مهماننوازی ایرانیهاست: مردم ایران با فاصله زیادی از مردم کشورهای دیگر مهماننوازند و بهترین غذاها را دارند. بعد از ایران ترکیه و بعد هم کرواسی بوسنی. با خنده میگوید: حتما دوباره به ایران سفرمیکنم.